چالش
نگارش در تاريخ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, توسط رها رهجو

باور کنید دلم برای نوشتن تنگ شده اما دانشگاه قبول شدم و این به معنای دوری از تکنولوژی و اینترنته البته در ایران. الان هم بعد از این کامپیوتر به اون کامپیوتر شدن توی سایت دانشگاه به دلیل از کار افتادن نوبت به نوبت سیستمها فعلا یه آقا محبتش گل کرد و جاشو داد به من. از اونجایی که صفحه کلید زیر دستم مربوط به دوران پارینه سنگیه عنقریبه که به شکستگی مفاصل انگشت دچار بشم برای همین این مطلب رو خلاصه مینویسم و هدفم از همین یه ذره اعلام حیات بعد از قبولی علامه است تا دوستان مبادا نگران احوالات من بشوند.

از هر کسی که در حال درس خودن برای دانشگاهه همینجا عاجزانه تقاضا میکنم اصلا و ابدا به قبولی توی علامه فکر نکنند. به جای علامه یه چند سال دیگه به همون دبیرستان خودشون مراجعه کنند بهتره.

دیگه باید برم وقت ناهار و نماز آقایون تموم شده شاید الان دیگه بیان جایی که باید باشن و جوای من ارباب رجوع رو بدند

با سپاس

وقتی داشتم برای ارشد درس میخوندم با خودم میگفتم یا باید انقدر خوب بخونم که رتبه زیر 6 بگیرم تا دانشگاه تهران قبول بشم یا اگر زیر 5 نشدم انقدر رتبم بالا بشه تا برای ورود به شبانه دانشگاه در پیشگاه خونواده عذر موجهی برای این خرج تراشی داشته باشم. تا اینکه زد و رتبه من 23 شد یعنی نه تهران روزانه قبولم و نه با حساب کتابای همیشگی برای انتخاب شبانه عذرم موجهه! چون میتونستم روزانه توی هر دانشگاه دیگه ای غیر تهران قبول بشم. 

 

کلی با خودم و اعضای خونواده کلنجار رفتم که قانعشون کنم علامه انقدر بد شده و انقدر محیط توهین آمیزی داره که من با این شخصیت و افکارم اگه اونجا برم هیچی نمیشم و دق میکنم!!! با 5 تا مشاور تحصیلی هم مشورت کردم و همشون متفقا فکر منو برای رفتن به شبانه به جای روزانه تحقیر و مذمت کردند و با اظهار تعجبی واضح میگفتند نه! برای چی میخوای چنین هزینه ای بکنی؟ دانشگاهها اونقدر با هم فرق ندارند! اما هر چه میگفتند من کمتر میشنیدم و احساس میکردم علامه نقطه جهنمی دانشگاههای ایرانه که اگه بری توش یه ادم افسرده و عقیم شده میای بیرون. برای همین برخلاف رای همه شبانه تهران رو قبل از روزانه علامه انتخاب کردم. از همون زمان به بعد دائم اخباری مبنی بر تفکیک جنسیت (که به نظر من از فحش ناموسی هم بدتره) و افاضات جناب رئیس دانشکده مبنی بر تغییرات دانشگاه و اخراج اساتید مشکوک به سبز و غیره بود که از این ور و اونور به گوشم میخورد و من دائما با عروری خاص و لبخندی کج (مث رت باتلر) نسبت به نشخیص درست و معرکه ای که داشتم به این و اون میگفتم خدا رو شکر شبانه رو زدم اول و خدا رو شکر خدا روشکر گویان تا دو هفته مونده به اعلام نتایج جلو اومدم. به هر کس از راه میرسید با تفاخری به سان بوقلمون های رنگین ابروهایم را بالا میبردم و میگفتم من دانشگاه تهران قبولم، اخه انقدر رتبم خوب شده میدونم کجا قبول میشم! شبانه ها هم که بعد از روزانه ها پر میشن و با احتساب مجموع حدود 40 نفر ظرفیت روزانه فقط در دانشگاههای شهر تهران من حتما شبانه قبول میشم و کلی خوشحال بودم تا اینکه.....

دو هفته قبل اعلام نتایج، یه ندای درونی قبل حرف زدن زد تو کلم بعد گفت فکر کردی توی این 23 نفر فقط خودت فهمیدی که علامه آشغاله و فقط خودتی که حاضر شدی هر جور هزینه ای بدی تا تهران قبول بشی؟ یعنی 5 نفر(ظرفیت شبانه تهران) وجود نداشته که مث تو فکر کنن و اونا هم شبانه رو جلوتر بزنن؟ این فکر مث خوره افتاد تو جونم و من با غرور و البته ناباوری اختیاری هی از تو کلم مینداختمش بیرون یه جوری که این اواخر دست از سرم برداشته بود تا اینکه پریروز نتایج اعلام شد.....

توی اتاق تنها بودم و لپ تابو باز کردم(اینجا میخوام پز بدم که لپ تاپ دارم) شماره ها رو وارد کردم و صفحه نتایج باز شد.......

اسم علامه طباطبایی رو با قرمز بد رنگی نوشته بودند و من توی اون صفحه به سان مرغ سرکنده ای بدنبال کلمه تهران گشتم! اما نبود....تا 10 ثانیه خیره به صفحه لپ تاپ نشسته بودم و همین که ثانیه شمار رفت رو 10 مثل یه بمب منفجر شدم.لازم به ذکره که من دختری هستم که خیلی سخت گریه میکنم ولی با دیدن این اسم کریه المنظر تا یکربع گریه.... که چه عرض کنم یه جورایی داشتم جیغ میکشیدم....و در اون لحظه فهمیدم که 1- علامه گندتر و داغون تر از اون چیزیه که فکرشو میکردم  2- زرنکتر از من هم وجود داره و 3- من خیلی بدبختم و در اصل به باد رفتم

بعد از اون رفتم طبقه پایین که شاید مادرم کمی دلداری به من بده اما دریغ و درد مادر با دیدن قیافه تکه پاره من و فهمیدن نتیجه در حالیکه حتی یه ذره هم از جاش تکون نخورد با اخم و ناراحتی از رفتار من بهم گفت اووووووووووه حالا مگه چی شده اینجور گریه میکنی؟؟؟؟!!!!!!!!  مادرم مادرای قدیم..........

و اونروز رو تا ته کیسه اشکم گریه کردم و بهدش با چشمایی که عین معتادا به زور بازمونده بود به خواهرزاده کوچیکم نگاه میکردم و اون بچه بیچاره حتی نمیتونست به اون قیافه وحشتناکم نگاه کنه و دائم خودشو میزد به اونراه  با چیزای دیگه بازی میکرد، یعنی من تورو نمیبینم. بعدش گرفتم خوابیدم

و حالا چند روزیه که دائم به اینور و اونور رجوع میکنم شاید کسی باشه که بتونه کمک کنه شاید بتونم برم دانشگاه تهران اما امیدی نیست.......

علامه طباطبایی که دومین دانشگاه کشوره در علوم انسانی، انقدر سیاستهای احمقانه و توهین آمیزی در پیش گرفته که شبانه تهران باید قبل از دوره های روزانه علامه تکمیل ظرفیت بشن! و اونقدر جو وحشتناک و مزخرفی درست کرده که یه جوون رعنای مملکت مث من باید از شنیدن اسمش رعشه بر اندامم بیفته که وای علامه قبول شدم!! 

داشتم فکر میکردم ما دهه شصتیها اگر هر جور بلایی رو سرمون آوردن و در بدترین شرایط قرارمون دادن فقط یه خوبی در حقمون کردن و اونم تجربه دانشگاه در دوران اصلاحات بود. شیرین ترین تجربه. تو اون دوره ادم احساس بزرگسالی و شخصیت داشت. برای همه امورت خودت تصمیم میگرفتی و تشخیص خوب و بد به عهده خودت بود. اما الان با تفکیک جنسیتی، تعیین نوع پوشش، نظارتهای شدید، قوانین جزئی و شخصی همه و همه بزرگترین توهین ها رو به شعور و شخصیت دانشجو میکنن. با اخراج اساتید، پای سیاست رو به دانشگاه باز میکنند و از دانشجو میخواند سیاسی نباشد.

هفته پیش توی اجلاس جنبش عدم تعهد مقام معظم برتری در گفتگو با رئیس جمهور هند وجود انواع عقیده و مذهب رو در هند به فال نیک گرفتند و به این رئیس جمهور سفارش تساهل و مدارا در برابر اقوام کردند و فرمودند بهترین بهره ها رو میشه از این تنوع قومی کرد!!!! 

نمیدونم رهبر رو جو گرفته بود یا اون هندیه یه جوری نگاه کرده بود که رهبر از شیوه مرسوم کشورش فراموش کرد یا شایدم خجالت کشید و شروع کرد به گفتن چیزایی که تک تک سلولای بدنش داد میزدن دروغه و ذره ای اعتقاد عملی و نظری به اون حرفها وجود نداره!!!

یه جوری از تساهل و مدارا و خوب بودن تنوع حرف میزد ادم فکر میکرد خاتمیه انقدر پیر شده و اونجا نشسته! این تقلید رهبر از منش دیپلماتیک خاتمی دیگه خیلی تابلو شده. یادتونه خاتمی عبا و قبای سفید پوشید بعد رهبر بدو بدو داد یکی براش دوختن؟ یادتونه اسم جوون وقتی میومد پشتش کلی انذار از گناه و کلی نصحیت و تهدید و... بود اما وقتی خاتمی اومد و از جوونا به عنوان سرمایه اسم بردو بهشون شخصیت و احترام داد و کلی رای اورد از صدقه سر همین جوونا رهبر هم به طرز خنده اوری که من 16 ساله هم متوجه میشدم شروع کرد از جوونا تعریف و تمجید کردن!!!

بگذریم بحث داره وارد جاهای بیربط میشه که البته ممکنه همین یه ذره هویت باقیموندمون رو هم به باد بده. خلاصه که جزوه راهبردیم برای دانشگاه تهران رو باید پاره کنم جاش بدم یه چادر مقنعه بدوزم برم علامه تا بهم گیر ندن ضمنن بدنبال یه چند تا روش جدید برای ارتباط با اقایون که قراره کلاسشون از ما جدا باشه باشم!! تا الان از مردا بدم میومد حالا که کلاسا رو جدا کردن مشتاقم یه دوس پسر پیدا کنم. نظرتون چیه از طریق کبوتر نامه بر باهاشون ارتباط برقرار کنیم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

نگارش در تاريخ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, توسط رها رهجو

 نمیدونید آدم چقدر نا امید میشه ببینه کسی برای مطلبش نظر نداده . تازه قالب وبلاگش هم هی بازی دراره و رنگ زمینش درست نشه و تو احساس کنی الان دلت میخواد مدیر لاکس بلاگ الان جلوت باشه تا تو بتونی دستاتو بذاری دور گلوش و انقدر فشار بدی تا رنگ زمینت شرمنده بشه و خودش خودشو درست کنه .این کار تبلیغ وبلاگ هم انقدر برام ناخوشاینده که فکر میکنم دارم دخترمو توی بازار میچرخونم تا مگه خواستگار براش پیدا بشه. خب ولی اگه اینکارو نکنم مردم از کجا بفهمن دختر با کمالاتی دارم؟ نمیدونم چرا مثالهام هم همش حول و حوش شوهر کردن دخترا میچرخه!!!!

با این وجود از همه اونایی که نظر ندادن هم ممنونم...

نگارش در تاريخ دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, توسط رها رهجو

 

هدفم از نوشتن این مطلب فقط به روز کردنه وبلاگمه تا این موتورای جستجو منو زنده حساب کنند. الانم یک نصفه شبه و من حوصله شوخی حرف زدن ندارم و میخوام بخوابم. فقط گفتم بیام اینجا یه اعلام حضور کنم برم. یه چیزی تو مایه های کارت زدن برای این موتورا!!!!!

 البته امروز جلسه دوم رانندگیم بود و من عین شوماخر توی این جاده ها میرفتم خیلی حال داد. واقعا رانندگی تو ذاتمه کی میگه خانوما رانندگیشون بده؟ گرچه مربیم که خودش خانوم بود اینو گفت!!!!!!!!!!! اینجاست که میگن از ماست که بر ماست.................

 

نگارش در تاريخ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:وبلاگ نویسی,بازدید کننده,موتورجستجو, توسط رها رهجو

ای بابا چه دردسری داره این وبلاگ نویسی. ولله من اگه میخواستم لباس کهنمو بفروشم بیشتر ازینا مشتری داشتم. برای تور کردن 4 تا بازدید کننده باید اینقدر این در و اون در بزنی و گردنتو پیش این و اون کج کنی که هیچ گدایی اینجور مایه نمیذاره برای کاسبیش.

الان هم که خواستم توی این موتورهای دیزلی جستجوگر ثبت بشم تا شاید آدمای فرهیخته بیشتری برای بازدید از وبلاگم پیدا کنم، میگه باید هر روز وبلاگتو به روز کنی تا توسط این موتورها جزء وبلاگهای زنده شناسایی بشی!!!!!! این دیگه نوبره! مردم 20 سال توی کما جم نمیخورن جزو موجودات زنده به حساب میان این موتورهای خراب شده بی گوشت و استخون هر روز وبلاگ من آدمیزاد رو چک میکنن ببینن زنده هستم یا نه و علامتش هم نوشتن یه سری اراجیف هر روزه است! خیلی توهین آمیزه!  خب معلومه کمیت رو بخوایم ببریم بالا کیفیت میاد پایین و حتی حرفای من که مث درو گوهره هم میشه اراجیف!!!!

خلاصه که تا دو هفته باید یه سری مطلب همینجوری رو از من تحمل کنید. البته گاهی وقتا که بدون فکر مینویسم نویسندگیم بهتر هم میشه!! شاید اونجوری اضطرابم برای جذب مشتری کمتره!

دیگه اینکه خواهش میکنم اگه به وبلاگم سر زدید نظر هم بدید تا من بفهمم این آمار بازدید کننده فقط خودم نیستم، یه عده دیگه هم هستند که یه وقتایی تصادفی گذارشون به وب من خورده و من توی این جزیره تنها نیستم.

دوستون دارم اما اگه نظر بدید بیشتر دوستون دارم

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد