چالش
نگارش در تاريخ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, توسط رها رهجو

چالش شماره 1 رو قرار بود در مورد غیبت کردن و تعاریف و مصادیقش بنویسم اما هر چه جلوتر رفتم دیدم ای بابا نوشتن در مورد چالشهای تعریفی و کاربردی یه غیبت ساده داره به یه مثنوی 70 من تبدیل میشه !!! درحالیکه وقتی درحال غیبت کردنم به نظرم این فعالیت مفرح انقدر پیچیده به نظر نمیاد! ولی باور کنید بعد از بررسی هایی که من کردم وقتی غیبت میکنیم در حقیقت داریم یه فرایندپیچیده رو انجام میدیم که فقط یه مهندس غیبت شناسی میتونه بفهمه غیبت کردیم یا تحلیل یا حرف معمولی و.....و از اونجایی که مطلب غیبت شناسیم داشت به یه کتاب تبدیل میشد و من در خوانندگان عزیزم هنوز چنینی اشتیاقی ندیدم و نمیبینم که بیشتر از 10 خط خوندن رو تحمل کنند (البته شاید، شاید ها!! به خاطر اینکه من هنوز خواننده ای ندارم) و چالش شماره یک هم مثل ویترین برای مغازه چالش فروشیم خواهد بود، به این نتیجه رسیدم که باید یه چالش خوشگلتر و تر و تمیزتر که سهل الوصول تر هم باشه تو ویترینم بذارم و وقتی که تونستم تعداد زیادی از دوستان عزیزم رو بواسطه این همه "تر" تو مغازه بکشونم اونوقت میتونم جنسهای بنجلم رو هم قالب دوستان کنم.

برای همین چالش شماره یک میشه اینی که این زیره:

چالش 1: توی زندگی شما دوستای عزیزم چه چیزی تا بحال یه مسئله پیچیده و احتمالا لاینحل بوده؟

تا حالا توی موقعیتی گیر کردید که نتونید براش جوابی پیدا کنید؟ یا اگه جوابی بوده اون جواب برای شما قانع کننده نبوده! بنویسید، از سوالهای ذهنتون تا خاطرات پرسش انگیز.

شاید اینجا در مورد چالش شما بحث شد و اونوقت به جوابی در خور رسیدیم.

شاید اینجوری بتونیم چالش های جالب تر و متداولتری پیدا کنیم.

و شاید در نوع مطرح کردن چالش با روشهای متمایزی آشنا شدیم.

یا شاید چالش من چالش شما بود و به این طریق با همدردی آشنا شدیم

و در نهایت شاید در حل چالش ها توامندتر شدیم

از دیدن تک تک نظرات بینهایت خوشحال خواهم شد در صورت استقبال زیاد شما عزیزان هر ماه به قید قرعه یک بوسه از راه دور به برنده هدیه میشود.

به امید دیدار شما پای صندوقهای رای........

 

رها

 

نگارش در تاريخ شنبه 23 تير 1391برچسب:, توسط رها رهجو

 

چالش چالش چالش.......

 

اولش که این لاگ رو ایجاد کردم همه چیز برام واضح بود اینکه چیکار میخوام بکنم و چالش چیه و استفاده از این لغت چه مواقعی کاربرد داره!   ولی الان هر چه بیشتر این کلمه رو تکرار میکنم کمتر برام معنی داره!!!!!!!!!!!!

 

چالش یه جورایی باید از چالیدن بیاد، به معنای حفر کردن. چالش شاید یه چاله است که ما یهو سر راهمون میبینیم ،یه جوری که باعث میشه توقف کنیم و احتمالا هم اولش با دهن باز به اون چاله بی معنی و بیجای وسط راهمون نگاه کنیم و بگیم: آخه اینجا هم جا بود تو رو کندن؟؟؟!!! 

 

شاید هم چالش اینجوریه که  یه روزی ما داریم توی راهمون میریم اما بیخبر ازینکه سرراهمون یه چاله بیمعنی کنده شده و از اونجائیکه ما همیشه مطمئن و معتقد به سلامت مسیرمونیم برای همین لزومی به دائما نگاه کردنش نمیبینیم،به همین دلیل در لحظه رسیدن به چاله احتمالا داریم آسمونو یا درختا رو نگاه میکنیم ....که یهو میفتیم توی این چاله اونوقته که سرمون رو بالا میگیریم میبینیم که به چالش کشیده شدیم!!! 

 

به نظر خودم که گزینه دوم درست تره اما تعبیر کردن معنای چالش خودش میتونه یه چالش برای ما باشه که بهش فکر کنیم و معنای درست و دقیقشو پیدا کنیم و شاید بفهمیم تا الان چقدر در مورد معنا و زمان استفاده از این لغت اشتباه میکردیم!

 

با همه این تفاصیل دوست دارم هر هفته موضوعی رو برای به چالش کشیدن هر آنچه میتواند به چالش بکشد مطرح کنم تا همه در حل و تشریح موضوع تلاش کنیم و مطمئنم اینکار برای ما درسهای بسیار بزرگی خواهد داشت، و البته بی شک خوشحال میشم شما هم موضوعاتی رو برای هفته های بعد برای به چالش کشیدن پیشنهاد کنید. این موضوعات میتونن زایییده ذهن باشن یا یک پیش آمد واقعی در زندگیمون، مهم قدرت اون موضوع در به چالش کشیدن ماست.

 

به امید هفته های پر بار و چالش انگیز.................

رها

نگارش در تاريخ جمعه 13 مرداد 91برچسب:, توسط رها رهجو

باز هم نوشتن فقط برای به روز شدن. البته واقعا از این نوشتن خوشم میاد. برای من که همدمی ندارم مث یه جور حرف زدن با یه همدمه. حرف همدم شد یادم میاد از اول دبستان تا اول دبیرستان من فقط خاطره خیلی ضعیفی از دو تا دوست خیلی معمولی دارم. یادمه همیشه تنها بودم حتی یه بار مدیر مدرسه اومد کلاس و خواست تا بهم یه نیمکت جدا بدن!!!! اصلا دلیلش رو یادم نیست. فقط میدونم واقعا دوستی نداشتم. یه چیز با مزه دیگه هم یادم میاد و اونم اینگه از همون زمونا به چیزی اگر معتقد بودم حتما و بدون ترس انجامش میدادم. توی خونه این جمله که آدم باید فقط از خدا بترسه رو خیلی تکرار میکردن و من واقعا درونیش کرده بودم. ی روز حرف رای گیری له یا علیه نظر معلم بود و برای تایید نظر معلم باید از پشت نیمکت بیرون میومدی و پشت سرش وای میستادی از همه کلاس فقط من سر جام موندم و این معلم رو عصبانی کرد. رای گیری توی مدرسه هم شبیه رای گیری برای ریاست جمهوری 88 بود!به ظاهر رای ولی در اصل حکم!

اما اول دبیرستان وقتی خواهرزادم که هم سن خودمه همکلاسیم شد احساس میکنم جون گرفتم و با همه کلاس دوست شدم و خیلی هم شیطونی میکردم ولی البته دوست اصلیم خواهرزادم بود که همش فکر میکردم بیشتر علاقه داره با خواهر بزرگترم که میونه خوبی باهاش نداشتم، دوست باشه!!!!!!!! از اون به بعد هم تمام سالهای دانشگاه با هر کسی که دم دستم قرار میگرفت دوست میشدم انگار تازه کشف کردم دوستی چقدر هیجان انگیز و لذت بخشه برام دختر و پسرش هم فرق نمیکرد اما باید بگم دخترها موجودات نازنین تری برای دوستی بودند. از اون حس دروغگویی و دغل بازی و بی تفاوتی پسرا به یه سری مسائل انسانی اذیت میشدم.

خب همه اینا به خواننده چه ربطی میتونه داشته باشه؟ هیچ ربطی.

فقط خیلی دلم میخواد به دخترا بگم هوای هم جنس خودشونو بیشتر داشته باشن. چیزی که یه دوستی خوب بین دو تا هم جنس میتونه بده هیچوقت یه رابطه بین دو تا جنس مخالف نمیتونه. البته رابطه دختر و پسر جذابیت های خودش رو داره اما همه اون شیرینی میتونه به طرفة العینی تبدیل به زهر مار بشه. اما دوستی اینجوری نیست ثباتش و آرامشش بیشتره اگه قدرشو بدونیم.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد