چند روز پیش معنای حسادت رو با پوست و استخونم احساس کردم و مطمئن شدم حس های شبیه حسادت قبلم حسادت نبودند و بیشتر حسرت یا یه جور هوس کردن و خواستن بوده!
موضوع ازین قراره: آقایی هست که یه جورایی میشناسمش و بیشتر از زیر و بم های شخصیتیش، از موقعیت اجتماعی و نظریه هاش اطلاع دارم و البته اینو هم میدونم انسان بسیار خوب و فروتنی هستند. به خاطر هم رشته بودن و موفق بودنش دراین رشته(جامعه شناسی) پیگیر اوضاعش از طریق فیس بوک هستم و همیشه توی ذهنمه بتونم بعد فارغ التحصیلی یه جورایی به سطحی که این آقا الان قرار داره برسم و از شما چه پنهون آرزو داشتم کاش ایشون میتونست همسر و یا حداقل دوست من باشه.... البته باید اعتراف کنم همسرش هم چه از لحاظ فکر و موقعیت خونواده و چه از لحاظ زیبایی در سطحی بسیار بهتر از من قرار داره پس در این مورد زیاد فکر خودمو مشغول نگه نمیدارم.
بگذریم چند روز پیش خبر عفو رهبری در مورد 90 زندانی سیاس اومد و اون هم جزوشون بود و سیل تبریک بود که براش توی صفحه فیس بوکش سرازیر میشد و هر کس ستایش و تعریفی ازش کرده بود ... خنده دار اینجاست از این خبر خوشحال نشدم و از همه اون پیامهای تبریک بدم میومد!!!! حتی از عکسی که گذاشته بود و همسرش خیلی عاشقانه بغلش کرده بود هم بیزار بودم . حتی این فکر هم امد توی کلم که اوه چه خبره بابا اینقدراهم این آدم فکر جالبی نداره و در آینده چندان هم معروف نمیشه در حالی که قبل از این خودم همین نظرو داشتم. واقعا چقدر حسادت دردناکه از درون منو خورد و اگه اجازه بدم ممکنه چیزی از من باقی نذاره. اگه من رهای قبل بودم با شنیدن این خبر باید از خوشحالی اشک تو چشمم حلقه میزد و زیباترین پیامی رو که میتونستم براش مینوشتم. اما فقط برای اینکه دیگه زیاد هم حسود پیش خودم جلوه نکنم فقط نوشتم تبریک! البته خودم از پشت اون تبریک خوندم: حالا که چی؟میخوای اینجوری خودتو مهم نشون بدی؟!!!
علاوه بر اینکه حسادت دقیقا چه کیفیتی داره به نکته دیگه ای پی بردم. اینکه حسادت از چی ناشی میشه!:
از ضعف درونی فرد و عدم توانمندیش تا فراهم نبودن شرایط برای اون فرد در رسیدن به خواسته ای که ممکنه تمام وجودش رو اشغال کرده باشه. اینکه تو حتی در مسیر تلاش و رسیدن نیفتاده باشی و یه چیزی مطمئنت کنه به اون خواسته هیچوقت نمیرسی.
در مورد تبدیل شدن من به چیزی شبیه این آقا من شک زیادی دارم. احساس میکنم شاید هیچوقت اون نشم و همیشه تو این آرزو بمونم. این چیزیه که متاسفانه دقیقا هم به خودم مربوطه و نمیتونم هیچ بهونه ای جز اینکه من به اون اندازه توانمند نیستم رو بیارم.
و این است ماجرای حسادت.....
راستشو بگم با اینکه احساس میکنم منحصر به فردم ولی نمیدونم چرا اولش میخواستم توی وبلاگم از غصه هام بگم یا دردو دل کنم یا از پریشانیهای فکرم بگم !!فکر میکردم اگه اینچیزا رو بنویسم همه جذبش میشن و با دردهام همراهی میکنن و حتی چیز یاد میگیرن ولی به خودم گفتم بهتره یه سری بزنم ببینم وبلاگهای بقیه در باب چیه؟! با کمال شرمندگی باید بگم با وجود همه اعتقادم به منحصر به فرد بودنم ، اکثریت همون کاری رو کرده بودن که من میخواستم بکنم و در ابن لحظه یکم بهم بر خورد تازه فهمیدم بدجور منحصر به فرد نیستم!!! نمیدونی چقدر وبلاگ دیدم با این عناوین: یادداشت های من، خاطرات من، دردهای من،کوفتهای من، چرندهای ذهن من و قس علی هذا................
مطالب همشون با اون آهنگهای جانسوز انقدر غم انگیز بودند که اشکم رو درآوردن.بدترین قسمتش اینه که نوشته هاشون بنظرم خیلی خوب بودن و من نمیتونستم رو دستشون بلند شم و این یعنی منحصر بفرد نبودن که ازش بیزارم!!!!
با خودم گفتم واقعا لازمه منم دردهام رو به اینهمه درد با این وضعیت جامعه و حکومت اضافه کنم؟ من بعنوان اهممم اهممم یک جامعه شناس (البته تازه توی کنکور ارشد قبول شدم و قبلش هم یه رشته دیگه بودم) باید از درد جامعه کم کنم یا زیاد؟
برای همین سعی کردم به روی خودم نیارم که مث همه بودم و بازم بخودم تلقین کردم که؛ نه رها جون تو هنوز منحصر بفردی خب بیا و وبلاگتو راجع به یه چیز دیگه بنویس.و از چالش نوشتم .....
اما با ز دیدم این کرم درونم نمیذاره که از زندگیم که هنوزم احساس میکنم منحصر بفرده ننویسم. احساس میکنم گفتن برخی نکات میتونه اموزنده باشه و میتونه اون حس خودخواهی منو ارضا کنه!!
برای همین تصمیم دارم دردهام ر و زندگیم رو جوری بنویسم که به جای گریه، لبخند رو روی لبای قشنگتون بیاره. میخوام همه مطالبم هدفمند نوشته شده باشه البته نه مثل یارانه ها به هدف پر کردن جیب برخی و خالی کردن جیب یه عده دیگه! هدف من حل کردن چالشها و مشکلاته و ارتقای روحیه. من علاقه زیادی به مردمم دارم برای همین رفتم سراغ جامعه شناسی و همه آرزوم اینه بتونم توی این رشته موفق باشم و به جامعه ام برای دستیابی به نیکبختیها کمک کنم.
همینجا از همه میخوام یه آمین از ته دل بگن
آمین